معنی بلند بالا
فارسی به ترکی
boylu
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
بالا بلند. [ب ُ ل َ] (ص مرکب) آخته بالا. درازقامت. (آنندراج). بلندقامت. درازقد. (ناظم الاطباء). کشیده قد. بلنداندام. طویل القامه. بلندبالا:
در آخر یکی مادیان بد سمند
قوی هیکل و تند و بالابلند.
فردوسی.
|| مجازاً، معشوق زیبا و آخته قامت:
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم.
حافظ.
بالابلند عشوه گر سرو نازمن
کوتاه کرد قصه ٔ زهد دراز من.
حافظ.
و رجوع به بالا شود.
بالا بلند کردن
بالا بلند کردن. [ب ُ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب) قد کشیدن. قامت افروختن. قدآختن:
بالا بلند کرد درخت بلند ناز
ناگه به حسرت از نظر باغبان برفت.
سعدی.
بالا بالا
بالا بالا. (ق مرکب) بسیار بالا. در تداول عام، بالاترین قسمت از صدر مجلس: فلان بالابالاها می نشیند؛صدر مجلس می گزیند. || طبقات برتر. خواص. مقابل زیردستان و فرودستان. || بی اطلاع و بی توسط دیگری. گویند: فلان بالابالا کار خود را انجام داد، یعنی بدون اطلاع و کمک کسی که با او در آن کار دخیل بود. (فرهنگ نظام). اما گفته ٔ فرهنگ نظام با معنی دوم متناسب تر است. || محیلانه. بطور خدعه. (ناظم الاطباء). اما این معنی جای دیگر دیده نشد.
فارسی به انگلیسی
Tall
واژه پیشنهادی
حل جدول
گویش مازندرانی
بلند، بالا گرفتن
فرهنگ عمید
[مقابلِ کوتاه] دراز: چوب بلند،
قدکشیده، برافراشته، مرتفع: کوه بلند،
[مقابلِ پَست] [مجاز] پراهمیت، ارجمند: مقام بلند، نسب بلند،
[مجاز] مساعد: بخت بلند،
بسیار شدید و رسا: صدای بلند،
* بلند شدن: (مصدر لازم)
افراخته شدن،
بالا رفتن،
به بلندی رسیدن،
از جا برخاستن،
دراز شدن چیزی،
* بلند کردن: (مصدر متعدی)
برافراشتن،
بالا بردن،
برداشتن چیزی از زمین یا از جایی،
معادل ابجد
120